بنده ی انم که در بند انم
عاشقی مقدور هر عیاش نيست غم کشیدن صنعت نقاش نيست
حسن محجوبی که ما را داغ کرد گر قیامت فاش گردد فاش نيست
گر شوی آگه زآداب حضور محرم خورشید جز خفاش نيست
بی نیازی از تصنع فارغ است بزم دل گسترده فراش نيست
گرد اوهام اندکی باید نشاند هستی آخر عرصه پرخاش نيست
شش جهت فرش است استغنای فقر مفلسی در هیچ جا قلاش نيست
با تکلف مرگ هم ذلت کشی است از کف گر بگذری نباش نيست
نه فلک از شور بیمغزی پر است این مکان جز گنبد خشخاش نيست
چشم راح