وقتی بهم رسیدیم خیلی خوشحال بودم دو سال بود که باهم زندگی خیلی خوبی داشتیم اره داشتیم چون الان اصلا از زندگیم راضی نیستم تا حدی که مرگمو از خدا خواستم اخه دیگه مثل قبلنا نیست حتی خودش کاملا واضح بهم گفت که حاضره مرگ منو ببینه واسه همین دلم خیلی شکست اونقدر که تا فرسنگ ها صدای شکستن قلبم به گوش همه رسید و خیلی گفتن حقته ما میگفتیم این اون ادمی نیست که تو فکر میکنی. کلا ازهم دور شدیم دیگه مثل قبل دوسش ندارم و هیچ جا بهش ارزش نمیدم و دیگه هم پیش هی