یاد آن که جز به روی منش دیده وانبودوان سست عهد جز سری از ماسوا نبودامروز در میانه کدورت نهاده پایآن روز در میان من و دوست جانبودکس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاستاول حبیب من به خدا بی وفا نبوددل با امید وصل به جان خواست درد عشقآن روز درد عشق چنین بی دوا نبودتا آشنای ما سر بیگانگان نداشتغم با دل رمیده ما آشنا نبوداز من گذشت و من هم از او بگذرم ولیبا چون منی بغیر محبت روا نبودگر نای دل نبود و دم آه سرد مابازار شوق و گرمی شور و نوا نبودسوزی نداشت شع